دلم ساعتی میخواهد که مانده باشد روی ساعت های با تو بودن !
این روزها،
دلم اصرار دارد
فریاد بزند
اما...
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!
این روزها من ...
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود!
سکوتی می کنم به بلندی فریاد ...
فریادی که فقط و فقط خدا آگاه باشد
از راز دلم
از این روزهای تنهایی و دوری و ...!
حسرت ، که در این هجــــــــــوم تاریکی
صدای دل هم به جایی نمی رسد!
یـڪے بہפֿـدا بـگـویـَב
بـگـویـَב مـَטּ بــے
صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ نـوبـَت مـטּ בر ایــטּ بـازے تـَمـام
شـَوב
بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ مـرـا
بــِنــِشـانـَב ڪنـآر پـاے פֿـودشـ
ڪِہ چـنـב سـاعـَت گـوش
بـسـپـُرَב
بہ ایـטּ صـב ـاے بـُغـض آلـوב
بـگـویـَב مـَטּ بــے
صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ مـَجـبـورَمـ ڪنـב פــرف بـزَنـَمـ
!
گـریہ ڪنـم ! ؛ نـآے فـریـاב نــבارمـ!
هَسـت ڪسے
ڪِہ
گـلـویـَش رـا بـسـپـُرב بہ مـَטּ ؟
دارم از تــو حــرف می زنــم...
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد...
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو...
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد...
شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…
رد
پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود
استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط
تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است
..
ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه کردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو می کنم. روز مرد را به تو عزیزترینم تبریک می گویم.
گم کرده ام تو را
توی مدادرنگی های کودکی ام
سرم را می تراشم
کوتاه ترین مدادرنگی جامدادی ام می شوم
کوتاه
آنقدر که دست های آبی ام از
بارانی سفیدت
اما
هر چه فکر می کنم
یادم نمی آید
چقدر بی رنگ
از نقاشی ام رفتی....
اینجا که من رسیده ام …
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …
من بودم
تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی
و
می فهمیدی وقت دلتنگی
یک آه چقدر وزن دارد...
میدونی ولنتاین یعنی چی ؟ یعنی اینکه یادمون باشه یه عاشق واقعی باید فقط به یه نفر دل ببنده و تا آخر عمر هم عاشقانه عاشقش باشه...
زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر دردل شب یک نفر دردل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خوبیهاست!
دیشب از دلتنگیت بغض گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
دوباره نیمه شب است و خودت که می دانی
من و خیال تو و این سکوت طولانی
گرفته جای سرانگشت مهربانت را
دو رود جاری اشک از نگاه بارانی
شب است و بغض من و وحشت از نیامدنت
هزار فکر محال و خیال شیطانی
که زیر گوش دلم هی مدام می خوانند
کسی گرفته دلت را... کسی که پنهانی...
کسی که زل زده ای جای من به چشمانش
کسی که در شب چشمت گرفته مهمانی
گرفته دست تو را و گمان کنم داری
برای او غزل عاشقانه می خوانی
گمان کنم که به چشمش ستاره می بخشی...
که گرچه ماه منی، از شبم گریزانی...
خدا نکرده اگر عاشقش... زبانم لال!
مگر تو عاشق من...؟ هه... چه عشق ارزانی!
بدون تو چه کسی پس... مرا که بانویت ...
که حال و روز مرا... نه! تو هم نمی دانی...
خدا کند که همین لحظه پشت در باشی
نگو که پای دلش...نه! بگو نمی مانی!
شب است و مثل من از دست تو نمی گذرد
شبی که بی من و غم های من، تو خندانی
دلم کسی را میخواهد،کسی که از جنس خودم باشد
دلش شیشه ای...گونه هایش بارانی...دستانش کمی سرد
نگاهش ستاره باران باشد
دلم یک ساده دل می خواهد
بیاید با هم برویم...نمیخواهم فرهاد باشد،کوه بتراشد
نمیخواهم مجنون باشد،سر به بیابان بگذارد
میخواهم گاهی دردم را درمان باشد
شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهم
غریب آشنایی میخواهم بیاید با پای پیاده
قلبش در دستش باشد..چشمانش پر از باران باشد
کلبه کوچک را دوست دارم اگر این کلبه در قلب او باشد
ترسم آخر ز غم عشق تو دیوانه شوم / بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب / نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب.
من زاده ی تنهایی ام
در شعر من چرخی بزن ای هد هد دیوانه ام
یاری کن اینک قلب را ای مستی بی باد ه ام
ما را به دریای جنون گه می کشی گه میروی
با من نکن ای جان من ! تو شمع ومن پروانه ام
در وادی بی صبر خویش هم تاز من زین مرگ باش
افسرده تر از من نگو ،دیدی ولی زندانی ام!
آخر شبی از درد خویش فکری کنم بر مرگ خویش!
خود را می آویزم به دار درمانده و شیدایی ام!
رفتی فلک بر کار خویش از یاد بردی یار خویش
دستی به دل داری و من ابری به دل بارنی ام
همصحبت دیوان شدی ای وای بر دنیای خویش
مردی کن و ما را ببخش همصحبتی پنهانی ام!
با ما نکردی تو جفا کشتی مرا تو در خفا
زین رسم را با خود ببر من زاده ی تنهایی ام!
دیگر از هر چه هست ، بیزارم
مثـل ابر بـهار می بـــارم
به تو هر چند سخت مدیونم
بـه خــودم بیشتر بـدهکــارمپرستو ها چرا پرواز کردید / جدایی را شما آغاز کردید
خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند
خداحافظ برای تو رهایی / برای من فقط درد جدایی
خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان
غریبه
نمیدانم
گنجشک ها که آنقدر شبیه همند
چطور همدیگر را میشناسند
و نمیدانم
چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمیشناسی!
یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را
یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست.
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم.
کوچ عاشقانه تولحظه شکستن من
خلوت شبانه من تاهمیشه ازتو روشن
ازغم نبودن توگریه کردم تو ندیدی
هق هق تلخ صدامو تونبودی نشنیدی
درجوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد
درقفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد
آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم
جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم
قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این
اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین
قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم
دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم
می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور
برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور
روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم
دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم
بعضی روزها که به حد مرگ غمگینی یا حالت بد است، وقتی از تو می پرسند چرا؟ دیده اید حال آدم بدتر می شود؟ چون نمی توانی توضیح بدهی چرا؟ چون هیچ دلیل محکمه پسندی برای این حد از بد بودن نداری خسته ام از زندگی خدایا کمکم کن
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم، وقتی که دیگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم، وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم، وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ، وقتی او تمام شد من آغاز شدم وچه سخت است تنها شدن!
شکستن دل، به شکستن استخوان دنده میماند؛ از بیرون همهچیز روبه راه است، اما هر نفس، درد است که میکشی . . .
نفرین به عشق و عاشقی نفرین به بخت و سرنوشت به اون نگاه که عشقتو، تو سرنوشتِ من نوشت! نفرین به من... نفرین به تو... نفرین به عشقِ من و تو! به ساده بودنه منو... به اون دلِ سیاهِ تو!
بعضی وقتا هست که دوست داری کنارت
باشه . . .
محکم بغلت کنه
. . .
بذاره اشک بریزی تا آروم شی
. . .
بعدآروم تو گوشت بگه:
.
.
.
«دیوونه
من که باهاتم»
بایدفراموشت کنم.......چندیست تمرین می کنم.......من می توانم!می شود!.......
آرام تلقین می کنم.......حالم نه اصلا خوب نیست.......تابعد بهتر می شود.......
فکری برای این دل آرام غمگین میکنم.......من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی!
همین!.......خود را برای درک این صد بار تحسین می کنم.......کم کم ز یادم
میروی.......این روزگار و رسم اوست!.......این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم
تلخ تر از خود جدایی ها ، آنجایی است : که بعدها آن دو نفر هی باید وانمود کنند که
چیزی بینشان نبوده ، که هیچ اتفاقی نیفتاده است ، که از همدیگر هیچ خاطره ای ندارند... !
می روی اما بدان کلی بدهکاری به من
خوب می دانم که روزی باز
ناچاری به من
پنجره یادآور بغض و هزاران درد توست
رفته ای یا در پی هر لحظه
آزاری به من
شانه هایم رنگ و بوی خون زنبق می دهد
روی تابوتم نمی بینی
سزاواری به من
دست هایت امتداد سبز یک خوش باوریست
کاش حس شانه ات را باز بسپاری
به من
می روی ... برگرد از پیچ و خم یک اتفاق
...
تا بخوانم توی چشمانت
گرفتاری به من ...
ببـــیــــــن...
این اسمش دلــــــه
!
اگر قرار بــــــود بفهمه
که فاصله یعنی چــــــــی...
اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه
…
میشد مغــــــــز !
دلـــــه ...
نمی فهمــــــه … !
دلم میخواست زمان را به عقب برگردانم
نه برای اینکه کسانی که رفتند را برگردانم
می خواستم نگذارم که بیایند
که نبینم که می روند
آسمون آرزومون پره از ابرای تیره
لالایی واست بخونم تا شاید خوابت بگیره
اگه از خواب نپریدی توی خواب خدا رو دیدی
یه جوری بپرس ازش که دلامون چرا اسیره
باز که چشماتو نبستی ببینم باز که نشستی
می دونم یه جوری هستی که دلت از همه سیره
اما بهتره بدونی طبق اصل مهربونی
دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیر
چشمای تو شده خسته بغض ارزوت شکسته
اما باز تو فکر اینی اگه من رو نپذیره
بهتره بیدار نشینی اون و توی خواب ببینی
واسه دیوونه بودن عزیزم همیشه دیره
خوش به حال بعضی مردم که شدن تو زندگی گم
التماس سرخ سیبا پیششون چقد حقیره
نه به فکر عطر یاسن نه به فکر التماسن
خنده داره واسشون که دل ما یه جایی گیره
چی بگم شبم تموم شد ندیدم اون رو حروم شد
کاش می دونست یکی اینجا بد جوری واسش می میره
کاش که بود یه قطره بارون واسه نامه هامون
به دل همیشه دریات از کسی که تو کویره
توی باغا گل سرخی ٬ توی آسمون ستاره
جایی رو سراغ ندارم که نشون از تو نداره
تاریخ تولد تو ٬ توی دفتر حسابم
شب که چشمام رو میبندم باز نمیذاری بخوابم
عکس تو جور عجیبی توی چشمام می درخشه
دیوونم ٬ خدا می دونه ٬ کاش خودش منو ببخشه
توی تابستون نسیمی ٬ آفتابی توی زمستون
تو همونی که گرونه ٬ نمیاد به دستم آسون
وقتی من تو آسمونم تو ٬ توی راه زمینی
مشکل اینه چون عزیزی هرجا باشی نازنینی
سفر دور و درازت بی خطر باشه الهی
بی خبر منو گذاشتی ٬ ولی نه تو بی گناهی
قیمت نگاه نازت خیلی مثل صداقت
مثل خوب بودن تو سختی واسه اثبات رفاقت
توی خرداد گل یاسی ٬ توی آبان گل مریم
چه شکنجه ی قشنگی ٬ می کشی منو ٬ تو کم کم
چه تفاهمی تو عاقل ٬ دل من مات و دیوونه
درمونم دست چشاته ٬ اینم آخرین بهونه
دل تو یه وقتا سنگه یه روزم ٬ مثل بلوری
شبا گاهی یه قرص ماهی ٬ یه روزم یه تیکه نوری
حوصله که داشته باشی ٬ دو سه جمله میگی گاهی
اما میلت که نباشه ٬ نمیدی حتی نگاهی
چون غروب خیلی قشنگه ٬ تو خود خود غروبی
چی بگم قحطی واژه ست ٬ هرچی هستی خیلی خوبی
عکس نازت رو گذاشتم گوشه ی سفید دفتر
تا دیگه هیچکی نبینه ٬ هر چی پنهون باشه بهتر
مثل آسمون عجیبی ٬ شبی آبی شبی قرمز
ولی هر رنگی که باشی ٬ منو دوست نداری هرگز
یه روزی میشی یه دریا فرداش اما مثل کوهی
هرچی که دلت میخواد باش ٬ هرجا باشی با شکوهی
لا اقل خوب شد که لطفی کردی و ٬ واسم نوشتی
معنی حرف تو این بود که مطیع سرنوشتی
دلم رو دادم به دست تو برای یادگاری
قابلی نداره بردار میدونم دوسم نداری
وقتی که بارون میگیره چشمام از عشق تو خیسه
دل برات به قول سهراب ٬ زیر بارون مینویسه
تنها آرزوم همینه ٬ تا یادم نرفته راستی
کاش یه روز بهم بگی که من همونم که میخواستی
شعرا که قابل نداره اما همش واسه خودت ♥ فقط نوشتم اینارو به خاطر تولدت
نگات قشنگه ولیکن یکم عجیب و مبهمه♥من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه
منو گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر ♥ نمیدونم شاید سفر برای دردات مرهمه
تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه ♥ من چجوری واست بگم ؟ بارون قشنگ و نم نمه
هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره ♥ اما به جون اون چشات مرگ گلهای مریمه
آخرشم دِق میکنم تا منو دوست داشته باشی ♥ مُردن که از عاشقیه یکدفه نیست که کم کمه
من نمیدونم تو چرا اینجور نگاهم میکنی ♥ زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خَمه
میپرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی ♥ میخندی و جواب میدی رفتن من مُسلمه
بُرو ، بُرو به خاطر خودت اما به من یه قول بده ♥ هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه
رسم که لحظه سفر یادگاری به هم میدن ♥ قشنگترین هدیه تو، تو قلب من یه مشت غمه
شاید اینو بهم دادی که همیشه با من باشه ♥ حق با توِ ، تو راست میگی غمت همیشه پیشمه
دیدی گلها شب که میشه اشکاشونو رو میکنن ♥ یادت باشه چشم من هم همیشه غرق شبنمه
تو میری و اسم منو از رو دلت خط میزنی ♥ اسم قشنگ تو ولی همیشه هر جا یادمه
چشمای روشنت یکم کاشکی هوای منو داشت ♥ تنها توقُعم فقط یه بار جواب ناممه
سلام کسی که تو دلم درخشید
من دیگه دوستت ندارم، ببخشید
بهتره که نپرسی علتش رو
چون که خودت ندادی فرصتش رو
بهتره این نامه ی آخر باشه
فکر کنم این واسه ما، بهتر باشه
من، واسه اون کسی که دوست ندارم
نمی تونم شاخه ی گل بیارم
بین تو و اون روزها کلی فرقه
تو آسمونت، پر رعد و برقه
نه مهربونی، نه واسم می خندی
هر دری رو من می زنم، می بندی
کو اون همه شعرهای عاشقونه
کی بود بهم می گفت: سلام بهونه
نه! نه! صحبت از سلام بهونه ای نیست
پرنده اینجاست، ولی دونه ای نیست
خواستی فقط صاحب یک قفس شی
بری و با دیگری همنفس شی
خواستی بگی میشه تو دام بیفتم
بعدش بگی دیدی بهت نگفتم
از چشم من افتادی نازنینم
دوست ندارم، دیگه تو رو ببینم
اون کسی که دم می زد از حسادت
اگه بمیره هم نمی یاد عیادت
منم می خوام اتمام حجت کنم
خیال هر دومونو راحت کنم
اگه دلت همین حالا بشکنه
بهتر از آوارگی های منه
من کسی رو می خوام که عاشق باشه
اول و آخرش شقایق باشه
من کسی رو می خوام که نیست مثل تو
پشیمونم ، دوستت ندارم. برو
پشیمونی، گرچه نداره سودی
خوب شد که فهمیدم بدی، به زودی
من کسی رو می خوام که ناز و کم کم
صدام کنه مثل فرشته مریم
مثل همون روزهای آشنایی
نه جواب بدی ندی دیگه تمومه
نمی دونم جواب واسه کدومه
نامه هامو از بس جواب ندادی
جواب بدی، شاید بشه زیادی
شاخه نباتم که بشه واسطه
دل نمی دم دیگه به این رابطه
اما یادت باشه، که این آدما
کم نبودن پیشم ولیکن شما
نیستید مثل اون روزهای طلایی
کی گفته دو سه تا بخش داره جدایی
جدای هر غمش هزار تا بخشه
دل می سوزونه ، مثل آذرخشه
من هر چی دوست دارم تموم شه نامه
دلم می آید، بازم می ده ادامه
دیگه تموم شد اون همه غم و رنج
وقت قرار و شوق ساعت پنج
برو، برو پیش هر کسی که دوست داری
حق نداری اسم منم بیاری
بخوای نخوای زود برو به سلامت
خدا کنه بین ماها قضاوت