دلم ساعتی میخواهد که مانده باشد روی ساعت های با تو بودن !
این روزها،
دلم اصرار دارد
فریاد بزند
اما...
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!
این روزها من ...
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود!
سکوتی می کنم به بلندی فریاد ...
فریادی که فقط و فقط خدا آگاه باشد
از راز دلم
از این روزهای تنهایی و دوری و ...!
حسرت ، که در این هجــــــــــوم تاریکی
صدای دل هم به جایی نمی رسد!
یـڪے بہפֿـدا بـگـویـَב
بـگـویـَב مـَטּ بــے
صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ نـوبـَت مـטּ בر ایــטּ بـازے تـَمـام
شـَوב
بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ مـرـا
بــِنــِشـانـَב ڪنـآر پـاے פֿـودشـ
ڪِہ چـنـב سـاعـَت گـوش
بـسـپـُرَב
بہ ایـטּ صـב ـاے بـُغـض آلـوב
بـگـویـَב مـَטּ بــے
صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ
ڪِہ مـَجـبـورَمـ ڪنـב פــرف بـزَنـَمـ
!
گـریہ ڪنـم ! ؛ نـآے فـریـاב نــבارمـ!
هَسـت ڪسے
ڪِہ
گـلـویـَش رـا بـسـپـُرב بہ مـَטּ ؟
دارم از تــو حــرف می زنــم...
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد...
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو...
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد...
شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…
رد
پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود
استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط
تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است
..
حواسم را پرت کرده ای... آنقدردور... که دیگر...
یادم نیست تو رفته ای و... من حواسم نیست...